
گاه می رسد که از زندگی هدیه ای دریافت می کنی ....
پیچیده در ربانی سرخ و رنگهایی دلفریب ....
با اشتیاقی کودکانه به سویش می روی ....
و با چشمانی سرشار از درخششی عمیق ....
آن را به نظاره می نشینی ....
با دستانی لرزان از شوق آن را می گشایی ....
آرام آرام مبادا که کاغذ دلفریبش زخمی بخورد ....
اما دریغ که به ناگاه ماری می بینی ....
چمبره زده در میان لحظه هایی از غم! ....
با زهری به سیاهی حسرت ....
در همان لحظه یخ زده می مانی! ....
و تا عمری با قی است ....
دردی به بلندای زندگیت حمل خواهی کرد ....
آری این است غم انگیز ترین اتفاق این روزگار!
نظرات شما عزیزان:
|